ایمان موسوی می گوید:«گفتند 6 میلیون چکم را پاس کن، در دربی فیکس هستی!»
نزدیک به یک سال و اندی سکوت و ناگهان شکستن آن. سکوتی که وقتی می شکند در آن حرف های مهمی نفهته است. حرف از ایمان موسوی است و ناگفته های «کوچکی» که از دوران حضورش در استقلال به زبان می آورد. او بعد از مصاحبه جنجالی جواد نکونام، لب به سخن می گشاید و حرف هایی می زند که می تواند در تاریخ فوتبال ایران بسیار مهم و به یادماندنی باشد.
او ماجرای پولی را تعریف می کند که نکونام کدهایش را داده بود؛ پولی که دوست نزدیک امیر قلعه نویی در استقلال از او گرفته بود. موسوی داستان هایی تعریف می کند که می گوید بخش کوچکی از آن اتفاقات هستند. از شبی می گوید که در بیمارستان بستری شد و تا مرگ رفت اما استقلالی ها سراغش نیامدند. این شما و این مصاحبه ای جنجالی از بازیکنی که روزهای تلخی را در استقلال سپری کرد.
جواد نکونام روز گذشته با خبرورزشی مصاحبه ای انجام داد و غیرمستقیم از اتفاقاتی که برای تو در استقلال رخ داد، حرف زد. دوست داریم از زبان تو صحت این ماجراها را بشنویم.
اول از همه بگویم برای من استقلال یعنی عشق. روزی که بازیکن این تیم شدم، انگار به تمام آرزوهای زندگی ام رسیده ام. بازی در تیمی که خیلی بازیکن بزرگ داشته و هرکسی شانس بازی در آنجا نصیبش نمی شود. مخصوصا امیر قلعه نویی من را خواسته بود. همیشه آرزو داشتم در این تیم بازی کنم، پس وقتی به آنجا رفتم انگیزه بسیاری داشتم. همه چیز از اولین مسابقه ای شروع شد که برای مقابل گهر گل زدم و خبرنگاری پرسید تو خیلی پاچه خواری امیر قلعه نویی را می کنی. کسی که من را می شناسد می داند علاقه ام را پنهان نمی کنم. اگر حرفی می زنم از روی علاقه است. همانجا گفتم من احتیاجی به پاچه خواری ندارم، با بازی کردن خودم را نشان می دهم. این حرف ها باعث شد تا برایم اتفاق تازه ای بیفتد. یک جورهایی می توانم بگویم روزهای تلخ من از همانجا شروع شد. در بازی بعدی مقابل آلومینویم هم گل سه امتیازی زدم ولی در بازی ساپیا نیمه اول تعویض شدم و بعد از آن رفتارها عوض شد. دیگر خبری از آن تماس ها نبود که ایمان جان ما تو را دوست داریم و می خواهیم به استقلال بیایی. دومین مشکل من در استقلال، داشتن یک ماشین خوب بود. خیلی ها فکر می کنند فوتبالیست ها آدم های ثروتمندی هستند. وقتی با آن ماشین به تمرین استقلال رفتم بعضی ها فکر کردند من بچه پولدارم در حالی که نمی دانستند همان ماشین را قسطی خریده ام و پول زیادی ندارم. هر چه از نفت تهران گرفته بودم، سرمایه زندگی ام بود.
کمی داستان را باز می کنی؟ جواد نکونام از پولی حرف زد که یکی از نزدیکان امیر قلعه نویی از تو گرفته است.
بعد از جدایی از نفت، تمام سرمایه ام 50 میلیون تومانی بود که از ته مانده قراردادم باقی مانده بود. ماشینم را قسطی گرفته بودم و باید قسطش را می دادم. اتفاقا رنگ ماشینم به عشق استقلال آبی بود.یکی از نزدیکان قلعه نویی که فکر می کرد چون چنین ماشینی سوار می شوم، پس پولدار هستم. و به من گفت چرا پولت را در بانک گذاشته ای، آن را به من بده تا سرمایه گذاری کنیم و پولی در بیاوریم. گفت پدرم در کار ماشین های سنگین کشاورزی است و می توانیم با هم شراکتی کنیم، از آنطرف ماهی 4،5 میلیون تومان به تو سود می رسد. من که شناخت زیادی از این آدم نداشتم ولی به اعتبار اینکه دوست امیر قلعه نویی است، اعتماد کردم. پول را دادم ولی هر چه گذشت دیدم هیچ اتفاقی نمی افتد. سه ماه گذشت و خبری نشد. قسط ماشینم مانده بود و هیچ پولی نداشتم. جیبم کاملا خالی بود، در حالی که همه فکر می کردند چون فوتبالیست هستم پول دارم. در آن سه ماه چیزی به دیگران نگفتم تا اینکه یک روز با جواد نکونام حرف زدم. پیش او رفتم و گفتم چنین مشکلی برایم پیش آمده. هیچ پولی ندارم و پولی را هم که از من گرفته اند، نمی دهند. کل داستان را هم برایش توضیح دادم. از همان روز آقا جواد افتاد دنبال کار من چون می دید چه وضعی دارم و بدهکار هستم. خیلی جالب است که بدانید تازه بعد از این اتفاق ها، یادم هست دو سه هفته قبل از دربی همین دوست قلعه نویی به من زنگ زد و گفت 6 میلیون چک دارم و بی پولم. اگر آن را پاس کنی در دربی در ترکیب ثابت هستی! خلاصه نکونام به دوست امیر قلعه نوی گفت یا سودش را بدهید یا پولش را برگردانید. اگر هم ماشین خریده اید سندش را باید به اسمش بزنید. از همان روز شما اگر بدانید چه بلاهایی سر من آمد. به نکونام گفته بودند این پسر را بی خیال، با ما رفاقت کن و با او کاری نداشته باش. از آنطرف هم به ایمان گفته بودند جواد را بی خیال با ما رفاقت کن. اما آقا جواد به شدت پیگیر کار من بود. همین مسئله هم باعث شد تا روزگاه من سیاه شود. از هر طرفی که فکر کنید آقایان برایم حاشیه سازی کردند. به من گفتند این مسئله را منکر شو، ما با تو هستیم. هر کاری از دستمان بربیاید برای تو می کنیم. شماره 10 تیم را به تو می دهیم و بازی می کنی. اتفاقا یک مدت اوضاع خوب شد ولی بعد فهمیدم که من را به بازی گرفته اند.
نقش امیر قلعه نویی در این داستان ها چه بود.
امیر قلعه نویی برای من یک اسطوره بزرگ بود. واقعا دوستش داشتم اما داستان این بود که وقتی او فهمید نکونام خودش را وارد قضیه کرده، با این بازیکن اختلاف پیدا کرد. من از قلعه نویی توقع بعضی رفتارها و برخوردها را نداشتم. بارها و بارها من را کوچک کرد. انگار من دشمن تیم بودم. بارها شنیدم که می گفتند اینها کلاس ندارند، بی کلاس هستند! در آن مدت خیلی کوچک شدم با این حال همیشه قلعه نویی را دوست داشتم.
چرا اینقدر زود به نزدیکان امیر قلعه نویی اعتماد کردی؟ یعنی از هیچکس سوال نپرسیدی؟
من از کجا می دانستم. امیر قلعه نویی را می شناختم، به اتکای او این کار را کردم. وقتی می دیدم هر روز با هم می روند و می آیند و رفت و آمد خانوادگی داشتند، چطور اعتماد نمی کردم؟ ولی مادرم قبل از اینکه پول را بدهم گفت وقتی پای پول وسط می آید، پدر و مادر هم وفا ندارند چه رسد به این آدم ها. واقعا نمی توانم خیلی از مسایل را باز کنم ولی تمام حرف های آقا جواد حقیقت داشت. من به خاطر این داستان ها تا پای مرگ پیش رفتم. خیلی ها را شناختم...
تا پای مرگ پیش رفتی؟ مرگ واقعی؟!
(سکوت) بگذارید یکسری مسایل را باز نکنم. ولی شما شرایط من را تصور کنید. دور از خانواده، تنها در تهران، بدون پول. پول هایم را گرفته بودند. قسط ماشینم عقب افتاده بود، باشگاه هم یک ریال به من پول نمی داد. شرایط وخیمی داشتم و هر روز باید کلی توهین و کنایه می شنیدم. به خاطر چی؟ چون پولم را از دوستان آقایان می خواستم و چرا ماجرا را به جواد نکونام گفته بودم. اوضاعم اینقدر خراب بود که کارم به بیمارستان کشید. اصلا نمیدانم این حرف ها را بگویم درست است یا نه. واقعا پدر و مادرم چقدر سختی کشیدند. شرمنده شان هستم. آن شب پول نداشتم من را در بیمارستان بستری کنند. همسایه ها من را به بیمارستان بردند، یک بیمارستان دولتی. خون زیادی از دستم رفته بود. مسئولان بیمارستان گفتند باید 5 میلیون تومان واریز کنید تا بستری بشود. نه پولی در بساط داشتم و نه بیمه بودم. به یکی از مسئولان استقلال هم زنگ زدم و گفتم دارم می میرم ولی گفت باید زودتر به ما می گفتی و کاری از دستمان برنمی آید! من فقط بعدها فهمیدم که پدر و مادرم به مسئولان باشگاه زنگ زده اند که مگر ایمان بازیکن شما نیست، مگر به او بدهکار نیستید، بروید و پول بیمارستان را بدهید. ولی انگار دستور رسیده بود کسی نباید سراغ ایمان موسوی برود. اصلا مگر ما چنین بازیکنی داریم؟ یک نفر هم از باشگاه سراغ من نیامد که موسوی زنده است یا مرده. آقای فتح الله زاده مدیرعامل باشگاه این داستان ها را نمی دانست. این تازه بخشی از اتفاقاتی بود که تجربه کردم. اوضاع روحی بدی داشتم....
چه اتفاقات دیگری؟ چرا آنها را بازگو نمی کنی؟
شما اگر بدانید چه بلاهایی سر من آمد...روزی می رسد که خیلی چیزها را می گویم. اگر بدانید چقدر جو علیه من شد، چه تماس ها گرفتند که ایمان موسوی را بیرون بیاندازید، این که بازیکن نیست، چرا او را گرفته اید... جواد نکونام به من نشان داد که انسان است. هیچ پناهی نداشتم، پشت من ایستاد و حمایتم کرد. این داستان خیلی به ضرر او هم تمام شد. می توانست موقعیتش را خراب نکند و به زندگی اش ادامه بدهد ولی به خاطر من جلوی این آدم ها ایستاد. بلاهایی که سرم آمد گفتنی نیست. درگیری هایی شد، حرف هایی شد که اگر بگویم دل همه به درد می آید. خدا بزرگ است، من هم مدارکی دارم که اگر نیاز باشد به وقتش نشان همه می دهم تا ببیند سر یک بازیکن جوان در این فوتبال چه ها آمد. اگر آنها را بازگو کنم حالتان از فوتبال به هم می خورد... آن موقع شرایط من خیلی بد بود، توقع داشتم حداقل کسی که مرا آورده استقلال، از من دفاع کند. اما عوضش.... عیبی ندارد. در عوض جواد نکونام را الان کنارم دارم که واقعا مردم است. به خاطر من منافع خودش را به خطر انداخت. او با همه بازیکنان جوان اینطور بود.
یادمان هست که برای گرفتن رضایتنامه ات هم مشکل پیش آمد. آیا شایعات در آن زمان صحبت داشت؟
اگر بدانید چه بلایی سرم آمد. در لیست استقلال نبودم ولی رضایتنامه ام را نمی داند. مدام می گفتم رضایتنامه ام را بدهید ولی می گفتند قلعه نویی در خارج از ایران است و باید او اجازه بدهد. به امیری معاون باشگاه زنگ می زدم و گفتم چرا تکلیفم را روشن نمی کنید گفت ما تو را نمی خواهیم ولی قلعه نویی باید بگوید! دو سه روز مانده بود قبل از پایان نقل و انتقالات که سرانجام رضایتنامه من را دادند ولی بگذارید یک داستان خیلی جالب برایتان تعریف کنم. یک شب در خانه بودم که یکی از بازیکنان تیم به من زنگ زد. از دوستان نزدیک دوست قلعه نویی بود. به من گفت ایمان می خواهم تو را ببینم. گفتم اگر تنها هستی ایرادی ندارد. آمد پیش من و گفت که این داستان ها را تمام کن. دوست امیر هم زنگ زد و گفت که ایمان تو پشت جواد نکونام را خالی کن، با او نباش در عوض ما با تو رفاقت می کنیم. بیا با هم نکونام را له کنیم و امسال هم شماره 10 را به تو می دهیم و در استقلال پول خوب می گیری. به او گفتم یک تار موی جواد نکونام را به هزار تا مثل شما نمی دهم. گفتن از فوتبال خداحافظی می کنم، شماره 10 تان را هم نمی خواهم ولی آقا جواد را به شما نمی فروشم.
گفتی تماس گرفتند و گفتند موسوی را بیرون بیاندازید. منظورت زمانی است که در تبریز بودی یا حالا که در اهواز هستی؟
هر جا که می خواستم بروم زنگ می زدند و می گفتند چرا ایمان موسوی را می گیرید، این که بازیکن نیست. لفظ زشتی به کار برده بودند که شرمم می آید به یک آدم بگویم. مگر همه ما آدم نیستیم، شما فکر کرده اید آخرتی وجود ندارد؟ جالب است بدانید به فولادی ها گفته بودند ایمان موسوی با گسترش فولاد قرارداد دارد و نمی توانید او را به خدمت بگیرید. وقتی آقای اسکوچیچ شنید که قرارداد ندارم تعجب کرده بود. او در اوج نا امیدی ام به من پیشنهاد بازی در فولاد را داد و کفت فکر می کرد من بازیکن گسترش هستم. در هر صورت امیدوارم بعضی ها جواب حرف هایشان را آن دنیا بگیرید. ولی با این حال می بخشمتان، من بخشیدمتان اگر خدا از گناه تان بگذرد.
ماجرای آن 50 میلیون به کجا رسید؟ پول را گرفتی یا نه؟
به خاطر جواد نکونام ریختند ولی آخرش به دست من پولی نرسید! بیشتر از این نخواهید موضوع را باز کنم. کاش هیچوقت آن پول را نمی دادم و این اتفاقات نمی افتاد. فقط می توانم بگویم کمرم شکست. باید از آقای اسکوکیچ مربی فولاد تشکر ویژه ای کنم که با من رفتار خوبی داشته است. به او زنگ زدند و گفتند ایمان موسوی را نگیر، او که بازیکن نیست. بهتر است ایمان را از تیمت بیرون بیاندازی. یک روز او به من گفت ایمان من تنها چیزهایی را که می بینم باور می کنم، نه چیزهایی را که می شنوم. باید از او واقعا تشکر کنم. مگر من جرمم چه بود؟ چون بچه ساده ای بودم و به شما پول دادم؟ کمر من را شکستید. یک روز منتظرم خدا حق من را از اینها بگیرد.
ماجرای ماشینت چه بود؟ گویا قبل از سفر قطر گفته بودند ماشینت را بده و برو در ترکیب!
بله، این داستان حقیقت دارد. دوست نزدیک آقای قلعه نویی به من گفت تو که داری به خارج از ایران می روی، ماشینت را به من بده. منتهی با خودم فکر کردم ممکن است هزار و یک اتفاق بیفتد. ماشین هم که به اسم من است. آنوقت چه بلایی سر خودم بیاورم. ماشین را ندادم و از آنجا هم با من چپ افتادند. چقدر من و نکونام را اذیت کردند. هزار جور حاشیه برایمان درست شد. فقط امیدوارم در فولاد دیگر مشکلی برایم پیش نیاید. چون در این شرایط بازیکن استرس می گیرد. امیدم به خداست و مطمئنم آقای اسکوچیچ هم حق را به حقدار می دهد.
ظاهرا باید در مصاحبه ای مفصل خیلی حرف ها را بزنی. آیا حرف خاصی مانده که بزنی؟
از من که گذشت، امیدوارم این بلاها سرهیچ آدمی نیاید. امیدم به خداست و از مردم می خواهم بابت این حرف هایی که زدم و آنها را ناراحت کردم، من را ببخشند. باید از طرفداران استقلال هم تشکر کنم که همیشه از من حمایت کردند. ولی این را بدانند ایمان موسوی در استقلال شرایط خوبی نداشت، اگرنه بازی های بهتری انجام می داد.
راستی آقای روشن هم در یک مصاحبه گفته بود برای استقلال امثال همین موسوی خوب هستند که پول بگیرند و بروند!
من آقای روشن را خیلی دوست دارم و برایش احترام زیادی قایل هستم. من ایشان را خیلی دوست دارم و برایش احترام خیلی زیادی قایل هستم. هنوز در آرشیو بعضی از گل هایش را دارم. اصلا از او دلگیر نیستم و می دانم این مسایل را نمی دانست. افتخار می کنم در تیمی بازی کردم که آقای روشن کاپیتان آن بود. افتخار می کنم در تیمی بودم که امثال او در این تیم بازی کرده اند.
نظرات شما عزیزان: